جدول جو
جدول جو

معنی بالا انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

بالا انداختن
نوشیدن، آشامیدن، سر کشیدن، بالا رفتن، خوردن، بالاکشیدن، به سوی بالا بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابرو بالا انداختن
تصویر ابرو بالا انداختن
کنایه از بی میلی نشان دادن، اظهار مخالفت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طَ فَ)
به بالا پراندن. بهوا پرتاب کردن. بسوی بالا رها کردن. بالا افکندن.
- بالا انداختن ابرو، حرکت دادن ابرو بسوی بالا بعلامت انکار یا عدم موافقت و نیز به ناز و کرشمه امتناع کردن و انکار و نفی کردن.
- بالا انداختن شانه، امتناع کردن. بی اعتنائی کردن. ابا کردن. نمودن عدم موافقت با حرکت دادن شانه ها بسوی بالا. بر بردن شانه ها بنشانی بی اهمیت تلقی کردن چیزی یا مطلبی
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ رَ)
رها کردن باشه برشکار. پرواز دادن باشه برای گرفتن شکار: اباقاخان را بدیدار او شعفی تمام ظاهر شد و بوقت مراجعت اوفرمود که پیر شده ام و اگر چه فرزندم ارغون فرزند غازان را بغایت دوست میدارد و چون یگانه است مفارقت اونخواهد، مرا دلخواه چنان است که او را پیش من فرستدتا باشه و طرمتای می اندازد و شیرالغومی آورد... (تاریخ مبارک غازانی ص 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ هالْ لَ)
به خطا افکندن. به اشتباه انداختن. اغوا کردن. اغلوطه کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ رَ)
می گساردن. شراب خوردن. می خوردن:
رودکی چنگ برگرفت و نواخت
باده انداز کو سرود انداخت.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
بمکیدن واداشتن زالو خون تن را
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
افکندن بار. انداختن بار، چنانکه کرایه کشان در محلی. رجوع به بار افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ)
مرادف رنگ خانه ای ریختن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پی افکندن. بنیاد نهادن:
ز نو میخواهم اندازم بنای عشرت آبادی
که روزی خاک و خشت این کهن ویرانه خواهم شد.
آصفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باده انداختن
تصویر باده انداختن
شراب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز انداختن
تصویر باز انداختن
دور انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار انداختن
تصویر بار انداختن
بار افکندن، کود دادن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرو بالا انداختن
تصویر ابرو بالا انداختن
بی میلی نشان دادن، مخالفت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
تتغاضى
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
Shrug
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
hausser les épaules
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
пожимать плечами
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
어깨를 으쓱하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
کندھا اچکانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
কাঁধ ঝুলানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
ยักไหล่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
kunyosha mabega
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
肩をすくめる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
לשלב כתפיים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
कंधा उचकाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
mengangkat bahu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
de schouders ophalen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
encogerse de hombros
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
alzare le spalle
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
encolher os ombros
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
пожимати плечима
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شانه بالا انداختن
تصویر شانه بالا انداختن
wzruszyć ramionami
دیکشنری فارسی به لهستانی